دلنوشته های یک برنامه نویس

Bioprogrammer
طبقه بندی موضوعی
۲۶
فروردين

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید:

دختر- چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۲۳
فروردين

  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۹
فروردين

 

من زخم‌های بی‌نظیری به تن دارم

اما تو مهربان‌ترین‌شان بودی

عمیق‌ترین‌شان

عزیزترین‌شان

 

بعد از تو آدم‌ها

تنها خراش‌های کوچکی بودند بر پوستم

که هیچ‌کدام‌شان

به پای تو نرسیدند

به قلبم نرسیدند

 

بعد از تو آدم‌ها

تنها خراش‌های کوچکی بودند

که تو را از یادم ببرند، اما نبردند

 

تو بعد از هر زخم تازه‌ای

دوباره بازمی‌گردی

و هر بار

عزیزتر از پیش

هر بار عمیق‌تر ...
  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۹
فروردين


اﺯ فردی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند ، ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ؟

ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ

ﺍﻣﺎ ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ،

مثل : ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ .

 

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ، خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم .

پرسیدم از ! چرا مرا از خاک آفریدی؟ چرا از آتش نیستم !؟

تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند، او را بسوزانم !

خدا گفت: تو را از خاک آفریدم

تا بسازی ! . . . نه بسوزانی !

تو را از خاک، از عنصری برتر ساختم

تا با آب گـِل شوی و زندگی ببخشی

 از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند !

بازهم زندگی کنی و پخته تر شوی !

 باخاک ساختمت تا همراه باد برقصی !

 تا اگر هزار بار تو را بازی دادند، تو برخیزی سر برآوری !

در قلبت دانهٔ عشق بکاری و رشد دهی و از میوهٔ شیرینش زندگی را دگرگون سازی !

پس به خاک بودنت ببال.



  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۹
فروردين


پا رو هوست که بذاری می شی یوسف یوسف که شوی

 عزیز دلش می کندت

اونوقت در های بسته دلش جوری می گشاید

 که خودت متحیر  می شوی

  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۹
فروردين





در شعرشاعران
همه گشتم که مصرعی در شأن چشم هایت پیدا کنم نشد

گلستان حجاب

https://telegram.me/Golestan_hejab

  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۹
فروردين

هیچکس خودش نیست.
اغلب آدمها، آدم دیگری هستند.
آنها زندگی نمیکنند، فقط نقشی را ایفا می کنند که دیگران به آنها داده اند. فکرشان حاوی نظرات دیگران است. صورتشان ماسکی است که بر چهره شان زده اند. وجودی اصیل ندارند.
زندگی شان تقلید است، شور و التهابشان نقل قولی بیش نیست.

این دور باطل را بشکنید وگرنه هرگز هستی پیدا نخواهید کرد.
شما زنده اید و آزاد .
همانی باشید که می خواهید.
این صورتک های به ظاهر زیبا را بردارید و از زندگی خود لذت ببرید.


  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۹
فروردين


داستان کوتاه

از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده‌ای ؟

پاسخم داد : در ترساندن دیگران برای من لذتی به یاد ماندنی است پس من از کار خود راضی هستم و
هرگز از آن بیزار نمی‌شوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت : تو اشتباه می کنی!
زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!

جبران خلیل جبران


  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۹
فروردين


بی ارزشترین نوعِ افتخار، افتخار به داشتن ویژگی‌هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد
مثلِ چهره ، قد ، ملیت و . . .

به چیزایی که خودتان به دست آورده اید می توانید افتخار کنید
مثل انسانیت ، مهربانی ، گذشت ، صداقت

آدمی را آدمیت لازم است

عود را گر بو نباشد هیزم است


  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۹
فروردين


مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: «دختر خوب، چرا گریه می کنی؟»

دختر در حالی که گریه می کرد گفت: «می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط ۷۵ سنت دارم در حالی که گل رز ۲ دلار می شود.» مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا من برای تو یک شاخه رز قشنگ می خرم.

وقتی از گلفروشی خارج شدند مرد به دختر گفت: مادرت کجاست؟ می خواهی تو را برسانم؟

دختر دست مرد را گرفت و گفت: «آنجا» و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت.. طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و ۲۰۰ مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد!

همه ی روزها متعلق به مادر است ، مادر هر روزت مبارک

  • دلنوشته های یک #برنامه نویس