دوره گرد
سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۱۷ ب.ظ
دوره گرد
نویسنده: حسین شجاعیان
یـــاد دارم شبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد: کهنه قالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است ونان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا" مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره ی خالی می خرید؟
- ۹۵/۰۱/۱۰