دلنوشته های یک برنامه نویس

Bioprogrammer
طبقه بندی موضوعی

رابطه

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۵۰ ب.ظ

رابطه

توی دوران نوجوونی برای کوتاه کردن موهام، به یه مغازه سلمونی سرکوچه مون میرفتم که آرایشگرش به شدت سیگاری بود. همیشه موقع کار، یه سیگار گوشه لبش بود و تا موهام رو کوتاه میکرد سه نخ سیگار رو حتما می کشید یادمه تا آخرشب هرجا میرفتم، همه میگفتن: سیگار میکشی؟! منم میگفتم: نه به جون مادرم من سیگار نمی کشم. بگذریم از اینکه بعضی ها خیلی هم باور نمیکردن!

هفته ی پیش توی پیاده رو راه میرفتم. یه آقایی جلوی مغازه عطرفروشی، یه کاغذ با یک عطر به دستم داد و به اصرارش وارد مغازه شدم. بلافاصله فروشنده هم من رو تحویل گرفت و شروع کرد از عطر و ادکلن هاش تعریف کردن. بعد هم یه ادکلن رو به دست و لباسم زد گفت این ماندگاری اش فوق العاده ست. از حق هم نگذرم خیلی خوشبو بود. نکته ی جالب اینه که با اینکه خرید نکردم تا همین دو سه روز پیش هرجا می رفتم، میگفتن: عطرت چیه؟ چه بوی خوبی؟ چند خریدی و از کجا خریدی؟

یادمون باشه مجاورت ها و ارتباط ها خیلی مهمه. وقتی با کسانی نشست و برخاست می کنیم و رفیق میشیم که مقید و مودب و فهمیده هستن ناخودآگاه از این رابطه تاثیر می گیریم و وقتی با اونایی رفاقت می کنیم که افراد آلوده ای هستن خواه ناخواه تاثیر می گیریم.

حواسمون رو جمع کنیم که با کی معاشرت می کنیم و دوستامون کی هستن. هر ارتباطی می تونه روی زندگی و رفتار ما اثر مثبت و منفی بذاره. شک نکنیم.



  • دلنوشته های یک #برنامه نویس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی