دلنوشته های یک برنامه نویس

Bioprogrammer
طبقه بندی موضوعی

۷۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۱
فروردين
*****

میگن هیچ عشقی تو دنیا مثله عشقه اولین نیست
میگذره یه عمری اما از خیالت رفتنی نیست
داغه عشقه هیچکی مثله اونکه پس میزنتت نیست
چقده تنهاشی وقتی هیچکسی هم قدمت نیست

چقده سخته بدونی اونکه میخوایش نمیمونه
که دلش یه جایه دیگست و همه وجودش ماله اونه
چقده برای اونکه جون میدی غریبه باشی
بگی میخوام با تو باشم بگه میخوام که نباشی


*****


  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۰
فروردين


به آتشی که نمى سوزاند
" ابراهیم " را
و دریایى که غرق نمی کند
" موسى " را
نهنگی که نمیخورد
"یونس"را
کودکی که مادرش او را
به دست موجهاى " نیل " می سپارد
تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ،
" نمی توانند "
پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او ”قدمی بردار"...

 

  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۰
فروردين


کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود …

  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۰
فروردين



به هرکسی که می رسی ، می گوید :

آدم فقط یکبار عاشق می شود ..

دروغ است

تو باور نکن

مثلاً خود من ، هرروز ، دوباره ، عاشقت می شوم

  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۰
فروردين

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
 
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
 
از سیل اشک شوق، دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام
 
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام
 
دیگر گذشته، از سر و سامان من مپرس 
من بی تو دست از این سر و سامان کشیده ام
 
تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام
 
بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام
 
دور از تو ماه من همه غم ها به یک طرف
وین یک طرف که منت دونان کشیده ام
 
ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگو قصه که دندان کشیده ام
 
جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام
 
از سرکشی طبع بلند است شهریار
پای قناعتی که به دامان کشیده ام

  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۰
فروردين


تا تو رفتی همه گفتند از دل برود هر آنکه از دیده برفت!...
و در آن لحظه به ناباوری و غصه من خندیدند!...
و کنون آه تو ای رفته سفر
که دگر باز نخواهی برگشت
کاش می آمدی و می دیدی
که در این کلبه خاموش هنوز
یادگار تو بجاست
کاش یک لحظه سرود شب اندوه مرا می خواندی
که چه ها بر من آزرده گذشت!
کاش می دانستی که در این عرصه ی دنیای بزرگ
من چقدر تنهایم...
و بدانی تو، که
از دل نرود یار چو از دیده برفت...


  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۰
فروردين

از زندگانیم گله دارد جوانیم

شرمنده ی جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر

وز دور مژده ی جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله من نیست آشنا

من طایر شکسته پر آسمانیم

گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند

چون میکنند با غم بی همزبانیم

ای لاله ی بهار جوانی که شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانیم

گفتی که آتش بنشانی ولی چه سود

برخاستی که بر سر آتش نشانیم

شمعم گریست زار به بالین که شهریار

من نیز چون تو همدم سوز نهانیم


  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۰
فروردين

دوره گرد

نویسنده: حسین شجاعیان


یـــاد دارم شبی سرد سرد

می گذشت از کوچه ما دوره گرد

داد می زد: کهنه قالی می خرم

دست دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است ونان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا" مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره ی خالی می خرید؟


  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۰
فروردين


Heart-LoVe



دوستی میگفت:اگر دل کندن آسان بود، فرهاد بجای بیستون دل میکند! ...

همسفرخورشید گفت:البته اگردل کنده بود دیگرنیازی نبود بیستون بکند...


  • دلنوشته های یک #برنامه نویس
۱۰
فروردين


کودکی کنجکاو می پرسد: ایها الناس ، عشق یعنی چه؟

دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه

مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و ز خم و تاول کف دست

پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب ، این به تو نیامده است

رهروی گفت: کوچه ای بن بست

سالکی گفت: راه پر خم و پیچ

در کلاس سخن معلم گفت :عین و شین است و قاف ، دیگر هیچ

دلبری گفت: شوخی لوسی است

تاجری گفت : عشق کیلو چند؟

مفلسی گفت: عشق، پرکردن شکم خالی زن و فرزند

شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه

عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه

شیخ گفتا: گناه بی بخشش

واعظی گفت : واژه بی معناست

زاهدی گفت: طوق شیطان است

محتسب گفت: منکر عظما است

قاضی شهر عشق فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت

جاهلی گفت: عشق را عشق است

پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت

رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آواز آن ز دور خوشست

دیگری گفت: از آن بپرهیزید

یعنی از دور کن بر آتش دست

چون که بالا گرفت بحث و جدل بین آن قیل و قال من دیدم

طفل معصوم با خودش می گفت :

                          من فقط یک سوال پرسیدم!


  • دلنوشته های یک #برنامه نویس